امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

عشق مامان و بابا

شیرینکاری پسر

یک نمونه دیگه از کارهای عجیب وغریب پسر      دیشب مشغول دیدن تلویزیون بودیم که یهو امیر محمد پا شد و رفت تو اتاق خواب . بعد از چند دقیقه احساس کردم خیلی ساکت و صامت شده . رفتم ببینم چکار میکنه ....    آقا پسر کشوی میز توالتو باز کرد ، ولی از اونجایی که نمیتونست به محتویات داخلش دسترسی پیدا کنه ، پرید رو تخت و از اونجا رفت روی میز توالت نشست و کیف لوازم آرایش مامانی و از کشو برداشت. وقتی من بهش رسیدم مشغول باز کردن کیف بود ازش پرسیدم : امیر محمد چکار میکنی ؟ جواب داد : مامانی پسر میخواد رژلب بزنه ... فکرکردم درست نشنیدم! ... با تعجب دوباره سوالمو تکرار کردم ... با جدیت جواب داد میخوام رژ...
18 اسفند 1389

تست هوش

   امیر محمد خیلی دوست داره روی اپن آشپزخونه بشینه و به همه چی دست بزنه . دیشب بابایی اونو گذاشت روی اپن . امیرمحمد به محض نشستن گفت : بابایی به چیزی دست نزنیا ! مامانی عصبی میشه ! سماور دست نزنی ، یهو آب جوش میریزه یدفه میسوزی . اونوقت باید بریم دکتر . حواست هست فهمیدی ؟  و بابایی مونده بود که به پسر چی بگه ...... حالا خواننده عزیز شما بگو این چیزهایی که امیر محمد به بابایی گفت چی بود ؟    ...
16 اسفند 1389

عواقب تنبیه

     معمولا تنبیه بدنی تو خونه نداریم . دیروز که از اداره رفتم بیرون ،خیلی خسته بودم . پسر و از مادرجون گرفتم و رفتم خونه . امیرمحمد هم بی حوصله بود . خیلی هم گیر میداد . غذاشو دادم . لباسهاشو عوض کردم . سعی کردم بخوابونمش ولی نمیخوابید . خودم کلافه بودم . دراز کشیدم  ولی حواسم بهش بود که خرابکاری نکنه . تا اینکه یه کار بدی کرد، شلوارشو خیس کرد .اونم کجا؟ رو صندلی میز کامپیوتر  من هم که خیلی خسته بودم دعواش کردم و پشت دستشو زدم . نگام کرد:   بعد با عصبانیت بهم گفت مامانی دستتو بده، دستمو که بهش دادم اونم پشت دستمو زد و گفت دیگه دست منو نزن فهمیدی فهمیدی ؟     &nbs...
12 اسفند 1389

دوران سرکشی

                        تو کتابهای تربیت کودکان اینطور خوندم که بچه ها بین دو تا سه سالگی سرکش میشن . در مورد امیر محمد هم کاملا این موصوع مصداق پیدا کرده . خیلی سرکش و لجباز شده . شدیدا میل به استقلال طلبی داره . دوست داره خودش غذاشو بخوره . تکیه کلامش هم کلمه   " پسره " . مثلا وقتی میخوام بهش غذا بدم، میگه پسر قاشق بگیره ، پسر بخوره ...   پسر ببینه ، پسر بپوشه و.... تجربه دو سال بچه داری به من و بابایی یاد داده که وقتی با آرامش با امیرمحمد برخورد میکنیم خیلی بهتر نتیجه میگیریم تا وقتی که بخواهیم عصبان...
11 اسفند 1389

کلمات قصار 3

   دیروز وقتی بابایی از حموم اومد بیرون بدوبدو رفتی جلو با   اون لهجه شیرینت گفتی بابایی عافیت باشه ایشالا حموم زیارت بری...     بابایی هم کم مونده بود که از خوش زبونی پسر  غش کنه             دیشب هم  در حال خمیر بازی با بابایی بودی . بابایی حین بازی یه کمی خمیر گرفت و شما اصرار داشتی که بابات اونو بهت برگردونه ولی بابایی بهت نمیداد  در اینجا بود که ناگهان گفتی:      بابایی به خدا بده به من ، به خدا بده به من .........    خدا نگهدارت باشه پسر گلم   ...
8 اسفند 1389

کلمات قصار2

      سلام دلبرکم . دیشب  در حال بازی بودی که بابایی ازت پرسید پسرم مسواک زدی ؟ و شما با عصبانیت جواب دادی نــــــــــــه .  و بعدش با خودت زمزمه کردی چی میگی بابا چی میگی بابا  چی میگی بابا چی میگی بابا            من و بابایی هم یه نگاهی به هم کردیم که یعنی شما چی میگی!!!!!!            ...
3 اسفند 1389

کلمات قصار 1

      آقاجون و عزیز رفته بودن بندرعباس . موقع برگشت عزیز تهرام موند . آقاجون تنها برگشت . از اداره که اومدم خونه داشتم به  بابایی می گفتم زنگ بزنم به بابا که شب بیاد پیش ما . شما پسر کوچول هم که طبق معمول آنتنت خوب کارمیکنه و دو تا گوشت هم  پیشت ماست فوری رفتی سمت تلفن و گفتی مامانی به آقاجون بگم بیاد خونه ما .  الغرض زنگ زدیم و شما هم به شیوه خودت آقاجونو دعوت کردی..       غروب آقاجون اومد و گفت که خیلی خسته بود و اگر شما تلفنی ازش نمیخواستی ، نمیومد .   اینا رو نوشتم تا به این قسمت برسم . آقاجون نماز خوند و وقتی نمازش ...
30 بهمن 1389

آموزش شعر در خانه

     شعرهایی که مامانی و بابایی به پسر کوچولوشون تا دوسالگیش  یاد دادن و اون میتونه بخونه  :   تاب تاب عباسی خدامنو نندازی اگه میخوای بندازی بغل بابایی (مامانی ) بندازی   یه توپ دارم قلقلیه سرخ و سفید و آبیه میزنم زمین هوا میره نمی دونی تا کجا میره من این توپ رو نداشتم مشق هام رو خوب نوشتم بابام بهم عیدی داد یه توپ قلقلی داد   آهویی دارم خوشگله..... فرار کرده ز دستم دوریش برام مشکله ...... کاشکی اونو می بستم ای خدا چی کار کنم ، آهو مو پیدا کنم  آی چه کنم وای چه کنم  ،  کجا اونو پیدا کنم کاشکی اونو می بستم ...
26 بهمن 1389

(Favorites (2 ages

پسر مامانی که قربونش برم ۲ سالش تموم شده . . شده یک پسر شیطون به تمام معنا .خیلی با احساس و سازگار .     تو بوسیدن  فک وفامیل  هیچ مضایقه ای نداره .        خیلی مهمان دوست و تعارفیه .وقتی میخواد چیزی تعارف کنه ،  میگه بفرمایید بخورید اگر هم کسی دستشو رد کنه میگه بخدا بخور بخدا بخور خوشمزه ست ...   خیلی خوب حرف میزنه ،ولی تو عمل کردن هیچی....  چشمی میگه اساسی اون سرش ناپیدا  .هرچی که بهش بگیم میگه چشم  .  سلام و احوالپرسی میکنه آنچنانی . خداحافظی به همراه بوسهای پرتابی و چسبی .    ...
24 بهمن 1389

جشن تولد دو سالگی

    تولد تولد تولدت مبارک تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک رو سقف این اتاقه یه عالمه ستاره میخوایم تولدت رو جشن بگیریم دوباره فشفشه های روشن بادکنکای رنگی همگی با هم بخونیم آخه تو چگده گشنگی آخه تو چگده گشنگی چگده گشنگی ا از همه رنگی ا لپتو بچشم ا بچه گشنگم ا!!!!!!! هوشدورودو هوشدورودو!!! هوشدورودو هوشدورودو!!! حالا حرف منو گوش کن فوت کن فوت کن فوت کن شمعا رو خاموش کن فوت کن فوت کن فوت کن شمعا رو خاموش کن عزیر من گل من تولدت مبارک                   نازنینم همونطور که قبلا گفتم چون تولدت مصادف با ماه صفر ش...
23 بهمن 1389